تجدید یه عادت بامزه

ساخت وبلاگ
واسه چند وقتی اومدم مشهد، در جوار امام رضا.

اومدم دلی بتکونم و هفت آب بشویمش این کهنه دلق را.

خلاصه :

یادمه، در دوران نوجوانی و جوانی، کمتر میشد که شعر بزرگان رو بتونم حفظ کنم و از اونجایبکه بیشتره توجهم به معنا و مضمونشون بود، فقط مضمون در ذهنم می موند.

بین دوستانم مشهور بودم به "بانوی مضمون" و از این بابت کلی بهم میخندیدن.

سال اول دانشگاه بودم(سال 68 یعنی عهد عتیق) که باید واسه کاری می رفتم دفتر جهاد دانشگاهی، مسئول دفتر جهاد ، شخصی بود به نام دژپسند، آخ که چقدر این فامیل به نظرم سخت اومد.

انگار نه میفهمیدم این کلمه رو نه میتونستم بگم و نه به خاطرم بسپرم.

"دژپسند"

طبق عادت ، سعی کردم از فهم مضمون برای بخاطر سپاریم استفاده کنم.

همون قانون معروف، "تداعی معانی"

مضمون   "دژپسند"   رو   "قلعه دوست" تعریف کردم و شروع کردم به یادآوری.

این شد که هر وقت میرفتم دفتر جهاددانشگاهی، اون بنده ی خدا رو قلعه دوست خطاب میکردم، همه میدونستن و بسیار هم بهم میخندیدن.

اون بنده خدا هم دیگه عادت کرده بود و ناراحت نمیشد.

انگار قضیه ی مضمون کلمات در من یه جورایی جا افتاده.

امروز متوجه شدم که در اقامتگاهی که هستم در مشهد، دارم همون داستان رو تکرار میکنم.

خانمی هست که زحمت میکشه و طبقه سوم این اقامتگاه رو نظافت میکنه، بسیار مهربان و صبور و دوست داشتنیه.

از روز اول بینمون ارتباط خوبی برقرار شد.

خودشو معرفی کرد: "پاسبان هستم "

خب، فامیلیه سخت و عجیبی نبود و به خیال خودم ، در ذهنم موند.

بعد از چهار روز، امروز یکی از همکارانش، توی راهرو صداشون زد:

خانم پاسبان

خانم پاسبان

و من تازه فهمیدم که تمام این مدت، ایشون رو "خانم نگهبان" خطاب میکردم.

کلی خندیدم.

امان از کوک درون که نه بزرگ میشه نه آدم.

کاشکی نشه، چون دوسش دارم.

پند خواجه شیراز...
ما را در سایت پند خواجه شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frameshdavoodie بازدید : 243 تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1396 ساعت: 11:04