هدیه ی خدا

ساخت وبلاگ
گاهی یه غریبه، اونم هفت پشت غریبه و از دوووورها می یاد و آشنای تو میشه.
اولش فقط یه آشناست.
اما انگار یه آشنای قدیمی.
آشنایی که از دور اومده، اما خیلی نزدیکه بهت.
انگار از گذشته هات بیرون اومده.
انگار قراره آینده ی تو بشه.
شایدم یه آینه س، آینه ای که خودتو تووش میبینی.
ولی اینو کی میفهمه؟ غیر از خودت؟
چطوری میخوای توضیحش بدی؟
همه چیز باید اسم داشته باشه؟
باید قالب براش تعریف شده باشه.
قالبهای معمول و از قبل تعریف شده.
تو اجازه ی تعریف قالب نداری.
قالبی که همه بفهمن و البته بپسندن، چون فهمیدن کافی نیست.
قالب جدید نباید ایجاد شبهه بکنه، نباید جای کسی رو تنگ کنه، نباید حقی داشته باشه، نباید باور بشه، نباید جایی و پیش کسی معرفی بشه، نباید براش رسمیتی قائل شد.
باید پنهانش کرد، باید محدودش کرد، باید دورش کرد، سرکوبش کرد و حالیش کرد جایگاه محدود و تنگش رو، باید مثل یه گناه قایمش کرد، اونقدر که انگار بدترین گناهته، کبیرهدترین گناه.
باید بهش فهموند که تو هیییچ حقی نداری، همه ی قالبهای قانونی و عرفی بر تو اولویت دارن، حتی اگر جایگاهی در دین هم داشته باشی، اولویت قاطع با عرف و قانونه یعنی همونی که عوام میفهمن و میپسندن، یعنی : هیییییچ.
انگار همه ی نیازهای بشر در عرف و قانون جواب داده شده!!!!
واقعا جواب داده شده؟؟؟
غریبه ای که از دور اومده بود، حالا داره آشناتر و نزدیکتر میشه.
این اتفاق نه دست توه نه دست اون و نه دست هیچ کسی دیگه.
مثل خیلی از اتفاقات .

هستی یه کارگردان دانا و حکیم و مهربان داره که قوانین خودشو داره و قراره ما در قوانین مون پیروش باشیم نه اون پیرو ما.

اما خب انسانه و ضعیف النفس و فراموشکار.
خب، حالا دیگه، حتما باید برای این آشنای غریب، قالب تعریف کنی براش، اسم رووش بذاری.
خواهر، برادر، دوست، رفیق و ...
چه فرقی میکنه؟
اما فرق میکنه، البته نه برای این دو نفر بلکه برای دیگران.
نه برای قانع شدنشون بلکه برای ...
نمیدونم، مگه محبت و مهر و دوستی رو باید توجیه کرد؟

باید نامگذاری کرد؟
مگه نیاز آدما به کسی که درکشون کنه، باید قالب و اسم داشته باشه؟
آخه، دیروز، امروز و حتما فردا ، همه ی آدما دنبال یه کسی میگردن که توسط اون درک بشن، چرا باید به این موضوع عجیب و غریب نگاه بشه.

اما هم عجیب و هم غریب، نگاه میشه، شاید هم عجیبتین و غریبترین نگاهها.

و بر اساس قانون و عرف (پسند عوام) که همه میدونیم پر از کاستی و عیبه و همه مون خیلی وقتا از نقصهاش مینالیم و انتقاد میکنیم، با قضاوتها و عداوتهایی که دقیقا از عقل منفعت طلب بر می یاد و بر اساس همین قضاوتها، کار رو به جایی می رسونیم که دست هیییچ عاقلی به سنگی که توی چاه انداختیم، نمیرسه.

و در حقیقت، عقل به چاهی می افته که خودش حفر و عمیقش کرده.

" چاه مکن بهر کسی، اول خودت، دوم کسی "

اما اتفاقی که خدا خواسته و پیش اومده، همچنان به پیش می ره چون کارگردان هستی، اراده کرده و هر چه او بخواد، قطعا بهترینه چه در ظاهری خوب چه بد.

و اگر کمی منصف باشیم میبینم که وجود چنین کسی، حق همه س.

و همه دنبال داشتنش هستن.

شاید گمشده ی هر کسی باشه.
حقی که فقط اگر خدا بخواد و به اندازه ی کافی دنبالش گشته باشی و خواسته باشیش، بهت هدیه میشه.

هدیه ای از طرف خدا.

اما باید متوجه بود که این فقط یه هدیه س.

هر چه هم عزیز، اما بازم یه هدیه س.

هدیه ای ناب از طرف خدا.

باید شاکر خدایی بود که اینقدر بزرگ و دانا و بحشنده س که در وقتش، هدیه های ناب و بزرگی رو به بندگان تنها و جوینده و خواهنده عطا میکنه.

و باید مراقب بود تا خدای ناکرده جای این هدیه ی بزرگ و عزیز با اهدا کننده که بسیاااااااااار عزیزتر و بزرگتره و صاحب و مربی هر دو عالمه، اشتباه نشه.

آخه گاهی ما آدما در اثر ضعف یا غفلت و خدای ناکرده، منفعت طلبی و یا عناد، دچار خطاها و یا گناهانی عجیب و بزرگ میشیم.

مثل پرستیدنه گوساله سامری توسط قوم بنی اسرائیل. 

هر چیز به جای خویش نیکوست.

داستانی تخیلی بر اساس تجربه ی یک دوست.

پند خواجه شیراز...
ما را در سایت پند خواجه شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : frameshdavoodie بازدید : 278 تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1396 ساعت: 11:04